در کنار دریا مادرک برای ماهیگیر دعا می کرد که با کیسه پر از ماهی به ساحل برگردد و دست خالی پیش زن و بچه اش برنگردد.
حالا در تورهای که ماهیگیر روز قبل باز کرده، ماهی بزرگی گیر کرده و مادرک دارد برای ماهی دعا می کند که بتواند خودش را از تور نجات دهد.
بعد با غصه ساکت شده، به ماهی و به ماهیگیر که نزدیک می شد نگاه میکند و سرگردان می گوید: خوب شد خدا نشدم!
حالا در تورهای که ماهیگیر روز قبل باز کرده، ماهی بزرگی گیر کرده و مادرک دارد برای ماهی دعا می کند که بتواند خودش را از تور نجات دهد.
بعد با غصه ساکت شده، به ماهی و به ماهیگیر که نزدیک می شد نگاه میکند و سرگردان می گوید: خوب شد خدا نشدم!
۱ نظر:
سلام.عالــــــــــــــــــــــــــی بود مطالبتون[گل][گل][گل]
ارسال یک نظر